نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا




 

تمدن ها را شاید بتوان به رشته کوه هایی تشبیه کرد که از میلیون ها سال پیش سر از خاک بر آورده و بال برافراشته اند و تنها با نیروی فرسایش تدریجی هم سطح با دشت ها و هامون های پیرامون خویش رو به کاهش و همواری می روند. در دورانی بسیار کوتاه تر از تاریخ آدمیان، تمدن ها نیز رو به فرسایش می روند و عوامل خاص و اوضاع محیطی که مایه ی پدیداری و افراشتگی آن ها شده است، ناپدید می شود و در ضمن مردم پیرامون به اوج های تازه ای از فرهنگ با وام گیری از تمدن ها با واکنشی در برابر آن ها می رسند. با این همه، تنها در قالب دیرین شناسی زمین شناسی و تاریخ عمومی است که کوه ها و تمدن ها بر افراشته، هموار و تباه می شوند. در معیار زمان های کوتاه تر، این تمدن ها به نظر پدیده هایی شگرف می رسند. برای دریافت دوران دوام تمدن ها همین کافی است که نقشه ی فرهنگی اوراسیا را در 500 پ م در نظر آوریم و آن را با وضع دو هزار سال بعد مقایسه کنیم.
در آغاز سده ی پنجم پ م، چهار بخش مشخص فرهنگی نیرومند مشخصِ فرهنگی نیرومند در اوراسیا برپا بود. عظیم تر از همه ی این ها، تمدن باستانی و کم و بیش فرسوده ی فلات خاورمیانه بود که بازمانده ای بود از فرهنگ های کهن تر هموار شده و کم و بیش فرسوده ی جهانی شده که در قلمرو شاهنشاهی پارس در آمده بود. برآمده از این کانون باستانی تمدن، در مرکز نو شکفته و پر تضارس بودند، یکی در اژه که شاخه های آن در ایتالیا و سیسیل بود و دیگری در دره های سند و گنگ در شمال هند. در دوردست در شرق این ها، فرهنگ بر افراشته ی دور افتاده ی چینی قرار داشت که هنوز به سوی شکل گیری مشخص و پختگی می رفت.
در هزار سال پس از این هنگام، چهره ی اوراسیا کمابیش به همان صورت پیشین قابل شناخت بود. چهار بخش عمده ی تمدن برافراشته هنوز پابرجا بودند و هر یک از پیرامون، تا اندازه ای شگرف پهناور شده و در درون نیز از جهات عمده و برجسته دگرگونی یافته بودند. ولی ساختار اساسی آن ها بر همان خط و قرار سابق دو هزار سال پیش بود. این پافشاری در طی زندگی هشتاد نسل، گواهی است بر واقعیتی از توازن تمدنی رها و آزاد در اوراسیا و یک دوران از تاریخ جهان را به گونه ای مناسب و مقتضی نمودار می سازد.
این توازن همواره رها و آزاد بوده است به ویژه در خاورمیانه که سه کانون از چهار کانون تمدن اوراسیا بر روی هم جوانه زدند و بالیدند و ضمناً، منبعی از نیمه متمدنان استپ در اندک فاصله ای از شمال آن بود. در این پاره از جهان، رویدادهای برجسته ی تاریخی دو هزار ساله ی مورد بحث ما پدیدار شدند. نخست، هلنیسم در زمان اسکندر و جانشینانش رو به پیشروی و گسترش رفت و زمانی هم، چنین می نمود که تمدن شرق را با بعضی موانع تهدید می کند. هلنیسم در عین حال در اروپا به کامیابی های چشم گیرتری دست یافت و در دوران امپراتوری روم تمدنی جهانی که پایه ی آن همان تمدن هلنی بود، تا دوردست و بریتانیا گسترده شد.
پیش از آن که گسترش هلنیسم به گونه ای متعادل و درآمیخته که از مشخصات امپراتوری روم بود متوقف شود و از پیشروی بایستد، واکنش علیه آن در خاورمیانه آغاز شد و مایه ی ریزش اندیشه ها و حالات شرقی به کانون خرد هلنیسم گشت. در همان حال، پدیده ای نیرومند ولی از نظر جهان گیریِ نظامی بسیاری ناتوان تر از روم، در هند دست به دگرگونی توازن فرهنگی اوراسیا زد. توسعه ی آیین یودا از راه آسیای میانه و به سوی شمال شرقی به چین و ژاپن، یک جهت از این گسترش بود و جهت دیگر آن پذیرش انبوه فرهنگ هند در میان جامعه های نسبتاً بدوی جنوب هند و جنوب شرقی آسیا بود.(1)
با آغاز دوران اسلامی، «واکنش شرقی» نیرو و شتاب تازه ای یافت. به راستی که به قالب تازه ریختن تمدن خاورمیانه به صورت اسلام، خود نمودار تأکید جدیدی است بر اولویت فرهنگی کهن آن بخش در اوراسیا. میان 632 م که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در گذشت و حدود 1500 م که اروپای غربی قاطعانه بر اسلام چیره شد و آن را در میان گرفت، جهان اسلام مرتباً رو به گسترش رفت و ضمناً گاه نیز ناکامی هایی بهره ی مسیحیت و آیین هندو می کرد. گذشته از این ها، اسلام در صحرهای افریقا و بیشتر استپ اوراسیا و به چین از راه های کاروان روی آسیای میانه و در عین حال، از راه های دریایی به افریقای شرقی و جنوب شرقی آسیا و اندونزی و فیلیپین راه جست.
پس، در فاصله ی سال های 500 پ م تا 1500 م، جزر و مدهای مرزهای میان فرهنگ های خاورمیانه هند و هلنی چندین بار توازن چهارگانه ی فرهنگی اوراسیا را تهدید کردند. با این همه، تحرک نخست هلنیسم، سپس تمدن هندی و سرانجام اسلام، هرگز کاملاً در تباهی آن توزان کامیاب نشد و نیز در آمیختگی عوامل ریشه گرفته از این تمدن های همسایه در غرب اوراسیا، نتوانستند هرگز ادامه ی سنت های سه گانه ی جدا از هم را منقطع سازند.
سرزمین پرجمعیت و پهناور چین در بیرون پهنه ی اساسی جهان واقع شده بود. وانگهی، حدود 600- 1000م در ژاپن و اروپای غربی و روسیه، شیو های زندگی تمدنی به تدریج شکلی نو به خود گرفت. این چهار جامعه به سبب قرار گرفتن در پیرامون، از تأثیر آشفتگی های تولید شده در کانون های توفانی عمده ی فرهنگی زمان بر کنار ماندند. با این همه، کاملاً جدا نماندند ئو هریک دست بردند به گسترش تمدن به پیرامون خویش. بدین گونه، شیوه ی زندگی چینی به سوی جنوب و به سوی سرزمین های درونی راند و بخش های مهاجرنشین در کره و آنام و تبت و ترکستان پدیدا ساخت. تمدن ژاپنی نیز که نیمه وابسته به چین بود، از مجمع الجزایر ژاپن به سوی شمال گسترش یافت. در این ضمن، تمدن اروپای غربی به سوی شرق از رود الب، به سوی شمال به اسکاندیناوی به سوی غرب به پیرامون های سلتی نشین کرانه های اقیانوس اطلس و به سوی جنوب به اسپانیا و ایتالیا راند. اروپاییان صلیبی هم کوشیدند تا در کرانه های شرق طالع، اژه و دریای سیاه، گرچه با موفقیتی اندک مهاجر نشین برپا کنند. گسترش روسیه چندان درخشان نبود زیرا کانون های روسیه پراکنده بودند. گسترش روسیه در این قرن ها عبارت بود از پیش تاختن انبوهی مهاجران کشاورز به جایگاه های واقع در کنار رودها و به درون جنگل ها ی انبوه و دشت های شرق اروپا.
این جریان ها همراه شد با ادامه ی گسترش و با استوار سازی تمدن های اسلامی و هند در سرزمین های نزدیک تر به مرکز قاره. در نتیجه، فاصله های جغرافیایی میان تمدن های اوراسیا تنگ تر و نیز گاه ناپدید شدند و تراکم برخورد میان آن ها آشکارا رو به فزونی گذاشت. برای مثال، پس از سده ی دوم پ م، مرزهای چینی و هندی در بخشی که در گذشته (و به درستی) هندو چین نامیه شده است، در هم رفتند و چندین قرن بعد، چنان که گفتیم یک رشته ی ارتباطی اسلامی بر مبادلات فرهنگی بخش واقع در اقیانوس های جنوب افزوده شد.
دو شاهراه دیگر تمدن های عمده ی اوراسیا را با هم پیوند می دادند:(1) راه باستانی واحه به واحه از میان آسیای میانه که در آن کاروان های منظمی- از سده ی دوم پ م، زمانی که نخستین رشته ی حکومت های امپراتوری سازمان یافتند و امنیت برقرار ساختند و خراج می گرفتند- به نام جاده ی ابریشم از چین به شرق طالع می گذشتند؛ (2) راه جدیدتر و با این همه قدیمی، در میان چمن زارهای استپ که در آن قبیله ای بیابان گرد به راهزنی و غارت دست می زدند و گاه با همسایگان متمدن جنوب به داد و ستد می پرداختند.
وضع آمد و رفت در این راه های مختلف و نیز اهمیت تبادل فرهنگی حاصل از آن متفاوت بود. به طور کلی، جز در موارد دگرگونی مرزهای فرهنگی، بخش اساسی در نتیجه ی عملیات نظامی و وام گیری، در میان تمدن های اوراسیا امری بود انتخابی و به طیب خاطر و نسبتاً کم اهمیت. تا هنگامی که هر یک از این چهار تمدن عمده، کمابیش با تمدن های دیگر در یک سطح قرار داشت، مردم متمدن چندان ضرورتی برای رها ساختن سنت های پدران خویش و برگزیدن پدیده ای بیگانه و تازه نمی دیدند. تنها هنگامی که هجوم بیگانه یا تباهی درونی سخت سازمان های برپا شده را تهدید می کرد، مردم متمدن هر یک از این چهار تمدن روی خوشی به پذیرش سنت های بیگانه نشان می دادند.
شمالی ترین شاه راه میان تمدن های اوراسیا که از میان استپ می گذشت، دارای اهمیتی بیشتر از راه های دیگر از نظر افزایش دگرگونی های فرهنگی بود. این امر از آن جهت بود که بیابان گردان همواره تا پس از نیمه ی سده ی هفدهم تهدیدی بودند نظامی برای همه ی مردم کشاورز واقع در تیررس ایشان. هر گونه ناتوانی که روی می نمود، راهی می گشود برای تاخت و تاز و یا جهان گشایی که گاه دامنه ای پهناور می گرفت. بدین گونه، اروپای شرقی، چین، خاورمیانه و شمال غربی هند بارها گرفتار نهب و غارت شدند و شمال غربی اروپا نیز که در دوردست بود و با انبوه جنگل، گاهی دچار ضربات بسیار سخت استپ نشینان به هنگام حمله ی جنگاوران آتیلای هون شد.
تاخت و تاز بیابان گردان خود کمتر دارای اهمیت بود، زیرا نیمه متمدنان با شتاب و ولع به پذیرش فرهنگ فرودستان مغلوب خویش می پرداختند و با این همه، هجوم و تاخت و تازهای مکرر بیابان گردان گاه مایه ی دگرگونی های شگرف می شد. این پدیده در خاورمیانه مصداق یافت، هنگامی که پس از حدود سال 1000م، تسلط ترکان قلمرو اسلام را تغییر داد و موجب پیشروی نظامی و گسترش اسلام در اروپا و هند شد. گذشته از این، مردم استپ گاه با در آمیختن عناصر گرفته شده از سنت های تمدنی جدا از هم، ترکیبی تمدنی نو می ساختند. بری مثال امپراتوری چنگیزخان چین را بیش از پیش به حیطه ی تمدن های اوراسیا در آورد و ترکان عثمانی در اروپا و پادشاهان گورکانی در هند کمابیش آگاهانه اسلام را با سنت های فرهنگی بومی درآمیختند.
توازن فرهنگی اوراسیا از 500 پ م تا 1500 م، بر راه های خشکی قرار داشت. هر تمدنی گذشته از پرهیز از تباهی و فرسایش درونی و رقابت های تمدنی، همواره ناگزیر از گماشتن پاسداران مرزی در برابر تاخت و تاز بیابان گردان بود. رابطه از راه دریا نسبتاً بی اهمیت بود. در حدود آغاز عصر مسیحیت، جامعه های متمدن در پرو و مکزیک شکل گرفتند. این ها در مقایسه با همروزگاران اوراسیایی خویش به سبب این عقب ماندگی زمانی، پیوسته ناتوان و از بسیاری جهات هم پایه ی تمدن های بین النهرین و مصر و دره ی سند در هزاره ی سوم پ م بودند. پس در پهنه ی بزرگ تر تاریخ جهان، تمدن های سرخپوستان دیرتر از آن پا گرفت تا بتواند در برابر هجوم اروپاییان پایداری کند. از این جهت، تمدن های سرخ پوستان نارس بودند و به گونه ای انفعالی و هم چون قربانیان در سرگذشت بیداری غرب وارد شدند.
همین امر در مورد فرهنگ های پیش از اسلام افریقا راست می آید. در حدود سده ی هفتم میلادی، چند جامعه در دشت های غربی افریقا در جنوب صحرا رو به آغاز تمدن می رفتند و اندکی بعد هم دیگران در کرانه های کوهستانی شرق افریقا بدین راه روان گشتند. این فرهنگ ها از تمدن های عمده ی اوراسیا مستقل نشدند و هرگز به سطحی نرسیدند که بتوانند زمانی که در برابر حمله ی مسلمانان و اروپاییان پس از سده ی پانزدهم میلادی ایستادگی کنند.
در مورد دیگر قاره ی مسکونی، یعنی استرالیا باید گفت کاملاً جدا از تأثیر تمدن های ماند تا سده ی هیجدهم میلادی.
دشواری این که چگونه این رویدادهای بغرنج و پیچیده ی بخش میانی این کتاب را به گونه ای ساده بازگو کند آن که ستمی بر گروهی و جامعه ای برود، از مشکل مربوط به بخش نخست و سوم است. زیرا در این بخش، سروکار ما با دورانی است از تاریخ جهان که پدیده های آن از کانون فرهنگی یگانه ای مایه نمی گیرد.
در دوران توازن فرهنگی اوراسیا، چنین یک رنگی و سادگی ای وجود نداشت. هریک از این چهار تمدن عمده، کمابیش با آزادی در موازات خطوط خویش به پیش می راندند. نفودهای فرهنگی و محرکات متقابل در جهان نیمه متمدنان و میان تمدن های عمده، در جوشش و فعل و انفعال بود. چگونه می توان کلاف سردرگمی را به یک رشته ی یگانه کشید؟
راه حل نگارنده آن است که نخست با شرح و تفصیل، به کانون های عمده یا مراکز آشفتگی در توازن فرهنگی اوراسیا در دوران های متوالی بپردازد و سپس توجه کند به بخش های پیرامونی و شرح رویدادهای آن ها، به کوتاهی و اجمال. چنین روندی چه بسا که نقش خاورمیانه و دوبخش پیوسته بدان، یعنی مدیترانه ی شرقی و هند شمالی را بزرگ تر جلوه گر سازد. زیرا در این جا بود که مرزهای تمدن های رقیب هم با یکدیگر درآمیختند، چنان که دگرگونی ها چون سرعتی فوق العاده گرفتند یا گسترش یافتند، تهدیدی شدند برای نگون ساری و براندازی توازن فرهنگی چهارگانه ی جهان کهن. شاید در دور نمای بسیار دراز زمان از تاریخ بشر، این آشفتگی ها در بخش اصلی تمدن اوراسیا کم اهمیت تر از پیشروی سخت و هر چند نه کاملاً دائمی تمدن ها به سوی نیمه متمدنان بوده باشد. این پیشروی بود که انبوهی و گوناگونی درونی تمدن های جهان را برپا ساخت و مایه ی افزایش برخورد میان ایشان شد و راه را برای یکنواختی و یکسانی چشم گیر کره ی زمین که در سه یا چهار سده ی اخیر روی نمود، گشود.

پی‌نوشت‌:

1. دو گانگی جهت گستردگی هند، بسیار همانند دو گانگی گسترش هلنیستی است. بدین گونه، تأثیر هند بر چین و ژاپن همانند تأثیر هلنیستی است بر شرق- که به هنگامی هم که مایه ی انگیزش جوانه های تازه می شد، سطحی بود و این هردو کانون تمدن، بر نمیه متمدنان پیرامون اثر گذاشتند- و هلنیسم به سوی غرب به اروپا از راه مدیترانه درآمد و هند به سوی جنوب و شرق از راه خلیج بنگال، تأثیر تمدن بر نیمه متمدنان بسیار ژرف بود؛ زیرا سر مشق های فرهنگی بومی بسیار ضعیف تر از جاذبه ی این تمدن ها بودند. برای تکمیل این همانندی، می توان اشارات کرد به این که بازتاب ضعیفی از هلنیسم (به ظاهر بودایی) به چین رسید و نیز شیوه های دین داری هندی گویا در جامه ی مسیحیت به جهان هلنی روی نمود.

منبع مقاله: هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.